مناجات با خداوند
باز کن در که گـدای سحرت برگشته عبد عصیان زده و در به درت برگشته بندۀ بی خِـرد و خـیـره سرت برگشته سفره را چیدی و دیدم نظرت برگشته اصلاً انگـار نه انگــار گـنه کارم من به تو اندازۀ یک عـمر بدهـکـارم من گرچه آلـوده ام و خــوار ولی برگشتم طـبـق آن فـطـرت پاک ازلی برگشتم دیدم از غـیر درت بی محلی، برگـشتم دستِ پُر هستم و با نام عـلـی برگـشتم از عقوبات من غم زده تعـجـیل بگیر عـبـد آلـوده؛ پشیمان شده تحویل بگیر بنده وقتی که فرو رفت به مرداب گناه خواست از چاله در آید ولی افتاد به چاه وای از دست رفیقی که مرا برد ز راه من زمین خوردم و او جای دعا کرد نگاه حـرف پرواز زد اما همه طنازی بود دوستت دارمِ آن دوست،دغل بازی بود هیچ کس با دل من هم دل و همراز نشد این در آن در زدم اما گره ام باز نشد این پر سوخته وقـتی پـرِ پــرواز نشد ســدّ راه گـنـه خــانــه بـرانـداز نـشـد ناگهان هـاتفی از سوی خـدا گـفت بیا گـفتم آلوده ام و پُر ز خـطـا گـفت بیــا حال من آمـده ام حـالِ مـرا بهـتـر کن دیگر از دست خودم خسته شدم باور کن با چنین بنده که داری به مدارا سر کن دم افـطـارم و مـستم ز مـیِ کـوثر کن کوثر از اشک حسین است خدا میداند که علی ریخـته و فـاطمه می گـریانـد گرچه اندازۀ یک کوه گنه سنگین است آشتی با تو همیشه مزه اش شیرین است سفره ای را که تو چیدی چقدر رنگین است آخر کار هر آن کس که بیاید این است اولین قطرۀ اشکی که ز چشمت ریزد بهر امداد به او فـاطـمـه بر می خیـزد |